موزه های جهان دیگر از هنرمندان ایرانی کار نمی خرند
به گزارش آبی طرح، حجت امانی، نقاش و پژوهشگر هنر ایرانی، در گفتگو با خبرآنلاین در رابطه با وضعیت هنر ایران در بازار جهانی، بازخوانی هنر دوره قاجار و اولویت دادن به زیبایی شناسی عامه پسند بر معیارهای آکادمیک صحبت کرد و اخطار داد که معیارهای داخلی، جایگاه ما در خاورمیانه را تهدید کرده است.
نرگس کیانی: حجت امانی، نقاش، پژوهشگر و خوشنویس پیشرو، بعد از سال ها غیبت از صحنه نمایشگاه های ایران، با نمایشگاه «سه اپیزود؛ فرشتگان، چهره های دلربا و تبادلات فرهنگی» به گالری ایوان بازگشته است. نمایشگاهی که امانی خود آنرا «بازتعریف» یا «یادآوری» آثاری که تا حالا پدید آورده است، می داند؛ آثاری در مرز نقاشی، تصویرسازی و هنر محیطی. امانی در این آثار با نگاهی پژوهشی و مبتنی بر پیش طرح های قدیمی، بازخوانی و نوآوریِ هنر دوره قاجار که خود آنرا «نوقاجارگرایی» می نامد پی گرفته است. او تأکید دارد که زیبایی شناسی عامه، حتی در قالب هنر «غلط» یا ناقص، ارزشمندتر و اصیل تر از معیارهای آکادمیک است و مثال آنرا در گبه و نقاشی قهوه خانه ای ایرانی می بیند. امانی در گفت و گو با خبرآنلاین ضمن نقد شرایط بازار هنر ایران و از دست رفتن جایگاه خاورمیانه ای اش، هشدار می دهد که تمرکز بیش از اندازه بر سود و تبلیغات، باعث فاصله گرفتن آثار هنری از معیارهای جهانی شده است. تا جایی که به اعتقاد او: «بازار هنر دنیا هم اینک متمرکز بر جنبش های هنری عراق است و ما جایگاه مان را از دست داده ایم.» امانی هم چنین در این گفت و گو در رابطه با احیای خط تعلیق و خاصیت های خوشنویسی سنتی، تهدیدها یا موقعیت های ناشی از ورود هوش مصنوعی به عرصه هنر و همینطور هفته دیزاین تهران صحبت کرد.
اگر موافقید گفت و گو را با نمایشگاهی که اینروزها در گالری ایوان دارید، شروع نماییم. سه اپیزود؛ «فرشتگان»، «چهره های دلربا» و «تبادلات فرهنگی». ایده ی «سه پرتره» از کجا آمد و چه می خواهد بگوید؟
برگزاری این نمایشگاه اصولاً پیشنهاد گالری بود. چونکه از آخرین فعالیت قابل توجه من در ایران، سال ها می گذشت. چون پژوهش و تدریس می کردم. پس علاقمند بودم که این اتفاق رخ دهد. در نخستین روز صحبتم با گالری ایوان، از این گفتم که مشتاق همکاری با گالری دارانی اهل هنر است. گالری داری که کار منِ نوعی را بفهمد. چیزی که «وضعیت بازار» درحال گرفتن جایش است. پیشنهاد گالری ایوان به من این بود که باتوجه به سال ها دوری ام از برگزاری نمایشگاه، دست به بازمعرفی بزنیم. پس «سه اپیزود؛ فرشتگان، چهره های دلربا و تبادلات فرهنگی» در واقع بازمعرفی بود.
«فرشتگان» و «چهره های دلربا» که قبل تر نمایشگاه بودند. درباب تبادلات فرهنگی هم به عنوان مثال به پژوهش هایی پرداختیم که به زبان های دیگر در مورد کار من انجام شده بود. به کارهای پژوهشی انجام شده در نقاط دیگر دنیا. با این وجود «سه اپیزود» بالاتر از هر چیز برای من کاری پژوهشی بود. چرا؟ احیانا می دانید قبل از شکل گرفتن یک اثر هنری در هر کجای دنیا، بطور قطع پیش طرح های گوناگونی زده می شود. من هم این کار را از دوران دانشجویی انجام می داد. همیشه دفترهایی دستم بود. ما از میان آن دفترها، پیش طرح هایی را که به نمایشگاه های «فرشتگان» و «چهره های دلربا» پیدا کردیم و به نمایش گذاشتیم. برای اینکه نشان دهیم، نه این ها که هیچ اثر هنری دیگری یک شبه خلق نمی گردد. هر اثری به مهلتی برای پژوهش نیازمند است. برای کار پژوهشی. چیزی که متاسفانه در بعضی از هنرمندان نسل جوان عکس آن دیده می شود و فاصله میان اراده کردن شان برای رفتن روی دیوار نمایشگاه، تا تحققش یک شب است! این در شرایطی است که ما از قدیم پیش طرح داشته ایم، برای معماری مان، برای نگارگری مان و... منتها فرق مان با غربی ها این بوده است که آنها پیش طرح های شان را ثبت و ضبط کرده اند و ما نه. مثلاً ما تعداد پیش طرح های تابلوی «گرنیکا» را می دانیم اما تعداد پیش طرح های عمارت عالی قاپو را. پس ناچاریم برای اثبات اهمیت پیش طرح و اهمیت به نمایش گذاشتنش، از آنها مثال می زنیم.
می خواهم گفت و گو را با اسمی که کارتان نامیده می شود؛ «نوقاجارگرا» ادامه دهیم. از یک سو چرا «قاجار»؟ و از طرف دیگر چگونگی نوقاجارگرایی؟ از طرف دیگر آثار شما چون در مرز نقاشی، عکاسی، تصویرسازی و چیدمانند و با هنر محیطی همپوشانی دارند لقب «پسانئوپاپ» گرفته اند. نقطه تلاقی این دو رویکرد چه بود؟
احتمالا می دانید که این لقب در نمایشگاهی در کانادا به آثار من داده شد. ضمن اینکه هر لقب دیگری هم به آثارم داده شود پذیرای آن هستم. این لقب به هنرمندان پاپیولار داده می شد. کسانیکه به هنر عامه می پرداختند. به آنچه مردم به صورت روزمره با آن سروکار داشتند به چشم دیگری نگاه می کردند. من معتقدم به هنرمندان هنر دوره قاجار نیز، می توان همین لقب را داد. بدانیم. اگر به پاپ به چشم مردم پسند بودن نگاه نماییم. در این نوبت، هم چون دوره های پیشین تاریخ نقاشی، ژانر درباری به کار خود مشغول بود و سفارش هایش را می گرفت. تحول بزرگ اما زمانی بود که ژانری مردمی هم پیدا شد؛ ژانری که حالا یکی به آن نقاشی قهوه خانه ای می گوید و یکی دیگر، خیالی نگاری. نامش هرچه که باشد مهم اینست که از این جا به بعد در هنر و در نقاشی به سلیقه مردم توجه شد. هرچند با شکل و شمایلی خام دستانه. اما مهم این بود که سلیقه مردم تا قبل از آن هیچ تاثیری بر شکل و شمایل کار نداشت. چون همه چیز مطابق سلیقه دربار پیش می رفت. مثلاً یکی از کوچک ترین خاصیت های هنر دوره قاجار، ورود رنگ سرخ عنابی است. چیزی که نشان داده است خاصیت های مردمی چه طور جایگزین خاصیت های آرمانی مثلاً دوره صفویه شدند.
غلط هنر عامه برای من زیباست. همان غلطی که مثلاً در نقش گبه ها می بینیم. این برای من زیباست حتی اگر دقیق نباشد، شسته ورفته نباشد، بی نقص نباشد. من این زیبایی شناسی این گبه را به زیبایی شناسی فرش دوره صفوی ترجیح می دهم. ساده تر اینکه حاضر نیستم گبه را با فرش دوره صفوی عوض کنم
نکته دوم اینکه صورت های به جامانده در نقاشی دوره قاجار، خیلی بالاتر از دوره های قبل از خود، خاصیت های انسانی دارند. یعنی به خاصیت های یک انسان معمولی خیلی نزدیک اند. در حالیکه صورت های دوره های پیشین، مثلاً دوره صفویه، صورت هایی آرمانی اند. یعنی از روی نقاشی ها می شود حدس زد اما باز هم چون سندهای تصویری دقیقی وجود ندارد نمی شود اطمینان کرد. مثلاً نمی شود مطمئن بود که زنان این قدر چشم های کشیده و لب های کوچکی داشته اند یا نه؟ برعکس در دوره قاجار، همان صورت هایی که در عکس ها هستند به صورتی در نقاشی ها بروز پیدا می کند. این چیزی جدا از نقاشی های آرمانی است که بازهم در دربار ادامه پیدا می کند؛ نقاشی هایی که مشخصا برای مشروعیت بخشی تولید می شوند. در نهایت پیوند زدن خاصیت های دوره قاجار، به عنوان اولین دوره مردمی شدن هنر، با خاصیت های دوره معاصر، چیزی بود که برای من اهمیت داشت. کاری هم که کردم نو کردن خاصیت های هنر دوره قاجار بود.
همین جا به این نکته اشاره کنم که برای من خودانگیختگی ها، شوریدگی ها، از خودبی خود شده هاست که مهمست حتی اگر همراه با اشتباه باشد. اشتباه در این هنر برای من نه اشتباه که درست است. در حالیکه از منظری آکادمیک اشتباه به نظر می آید. غلط هنر عامه برای من زیباست. همان غلطی که مثلاً در نقش گبه ها می بینیم. این برای من زیباست حتی اگر دقیق نباشد، شسته ورفته نباشد، بی نقص نباشد. من این زیبایی شناسی این گبه را به زیبایی شناسی فرش دوره صفوی ترجیح می دهم. ساده تر اینکه حاضر نیستم گبه را با فرش دوره صفوی عوض کنم. چیزی که من دوستش دارم، نقص است. حتی تخریب است. چون از خراب کردن است که امکان دارد آبادی ساخت. چون تو برای شکوفاشدن باید آن چیزی را که هستی، تخریب کنی. پس در مجموع ترجیح من، زیبایی شناسی عامه را به خاطر آنچه برشمردم بر زیبایی شناسی آکادمیک است. به خاطر شخصی بودنش، درونی بودنش، صاف و صادق بودنش، به خاطر اینکه نمی خواهد زیبایی شناسی اش را به شما تحمیل کند، دوست دارم. چون ناگفته هایی دارد. مثلاً موتیف دوره صفوی دیگر حرفی برای گفتن ندارد. اما غلط هنر عامه سالیان سال سخن برای من با خودش دارد.
و «نوقاجارگرایی» نخستین بار توسط چه کسی استفاده شد؟
توسط خودم. برای توصیف آثاری که در آنها به اشکال و در سطوح مختلف از هنر دوره قاجار بهره گرفته می شود؛ اقتباس یا مستقیما از الگوی پیش رویش وام می گیرد. یا از آن در قالب موتیف استفاده می نماید. یا به عنوان منبع الهام درنظر می گیردش. به عنوان مثال من گاهی وام گرفته ام و ابایی از گفتنش ندارم و گاهی الهام. در نهایت اینکه من این سه سطح را با واژه «نوقاجارگرایی» توصیف می کنم؛ افزودن به و کاستن از هنر دوره قاجار. سطح دیگری هم وجود دارد که ذیل این سه سطح توصیفش نمی کنم. چونکه تقلید عین به عین است.
به این برسیم که چرا از میان صورت های مردمی دوره قاجار، صورت زنان را انتخاب کردید؟
طبیعتا من هم بصورت های مردها به عنوان پروژه نگاه کرده ام، من بصورت های زنان. اما وقتی عنوان نمایشگاه «چهره های دلربا»ست، مشخص است کدام صورت ها انتخاب می شوند. آنچه برای من اهمیت دارد زیبا بودن صورت هاست و اینکه زن باشند یا مرد، در درجه دوم اهمیت است. مهم ترین نشانه برای من آن، تجلی پیدا کردن آن زیبایی شناسی ست که در دوره قاجار می جستمش. چه زن باشد و چه مرد و قس علی هذا.
پس ظاهرا اساسا دیده شدن صورت ها برای تان مهمست.
بله، دیده شدن صورت مردم بسیار اهمیت دارد. نکته این جاست که شما نمی خواهید در مورد این صورت ها مثل باقی مردم فکر کنید اما می خواهید فکرتان برای آنها هم ملموس باشد.
شما همچون هنرمندانی هستید که هنرتان در بیرون از ایران هم مورد توجه است. نمایشگاه های بسیاری برگزار کرده اید و چندین اثرتان در موزه هایی در کشورهای مختلف نگهداری می شود. می خواهم بدانم وضعیت هنرهای تجسمی ایران را در بازار بین المللی چه طور ارزیابی می کنید؟
ما در برهه ای، آن جا که وابسته به سنت ها و ریشه ها بودیم همراه با جنبش های نوی درحال بروز، درست عمل کردیم. عملکرد درست ما مثلاً در ارتباط با سالیان قبل از انقلاب بود. مثل مکتب سقاخانه. دوره ای که به خاصیت های زیبایی شناسانه ی هنر عامه ارج می گذاشتیم. همین زیبایی شناسی بود که در دنیا مورد توجه قرار می گرفت. عملکرد درست ما سبب شده بود بتوانیم پابه پای جریان های هنری نو خاورمیانه پیش برویم. و حتی جایگاهی جهانی پیدا نماییم. تا جایی که به جرات می توانم بگویم بازار هنر ایران در منطقه خاورمیانه بازاری پرونق بود اما سطح کیفی مان رفته رفته پایین آمد. تا جایی که دیگر مولفه های مان همخوانی خویش را با مولفه های جهانی از دست دادند. در واقع مولفه های مزاحمی به مولفه های پیشین چسبیدند. همین شد که جایگاه مان را در خاورمیانه از دست دادیم.
و همین می شود که نقاشانی در ایران بالاترین رقم ها برای تابلوهای شان رد و بدل می شود اما یک نمونه از کارهایش در هیچ موزه ای در دنیا نیست. همین می شود که موزه های دنیا دیگر از هنرمندان ایرانی کار نمی خرند. همین می شود که ناچار می شویم اشاره نماییم به عنوان مثال بازار هنر دنیا هم اینک متمرکز بر جنبش های هنری عراق است. چون ما از معیارهای جهانی عدول کردیم. چون ما مسیر اشتباه را رفتیم. پس دلالان آثار هنری، سرمایه دارانی ناآگاه و خانه های حراج باعث شدند معیارهایی داخلی به وجود بیاید که فقط در داخل ایران خریدار دارد. ضمن اینکه درنظر داشته باشید اگر به همین شکل ادامه دهیم حتماً آن مخاطبان اندک مان را هم از دست خواهیم داد. به شکلی که همین حالا هم مخاطبان هنری ایران در خارج از کشور، خود ایرانیها هستند.
در ابتدای صحبت تان اشاره کردید که پیشنهاد برگزاری نمایشگاه «سه اپیزود» از طرف گالری ایوان داده شده است. چون به قول خودتان چند سالی است کار شایان توجهی در زمینه برگزاری نمایشگاه انجام نداده بودید. با وجود این گمان می کنم از وضعیت گالری ها ناآگاه نباشید.
به عقیده من اغلب گالری دارهای ما نیازمند آموزشند. مثلاً گالری دارانی که من در بیرون از کشور با آنها همکاری داشته ام، دست کم تاریخ هنر خوانده بودند. در حالیکه گالری داران ما کم تر به سوی مطالعه، کم تر به سوی شناخت جریان های هنری و کم تر به سوی جریان سازی می روند. در حالیکه گالری های ما قبل تر جریان ساز بودند. کاری که خیلی از گالری های دنیا هم اینک هم انجام می دهند. در حالیکه در کشور ما پول سازی مهم تر از جریان سازی شده است. گالری دارهای ما نیازمند آگاهی به تاریخ هنرند، نیازمند آگاهی به مسایل اجتماعی و نیازمند اطلاع از بازار. نیازمندی هایی که با پاسخ دادن به آنها، می توانند هنرمندان را بشناسند و گرایش های هنری را و این گونه با حضور آنها در تاریخ هنر جریان سازی کنند.
شما خوشنویسی را هم پابه پای نقاشی پیش برده اید تا جایی که به عنوان احیاءگر خط تعلیق شناخته می شوید. اگر موافق باشید می خواهم به سراغ آن برویم و این بخش را با خط تعلیق شروع نماییم.
من از در دوران نوجوانی، قبل از ورود به هنرهای تجسمی، وارد خوشنویسی شدم و برای همین به خودم اجازه می دهم حرفی را که می خواهم بزنم؛ خوشنویسی با وجود سابقه طولانی اش در ایران نیازمند صدمه شناسی دقیق است. من زمانی در همین زمینه نقدی با عنوان «در این خرقه بسی آلودگی هست» نوشته بودم که به مذاق بسیاری خوش نیامد. در عین حال ما باید بپذیریم که خوشنویسی مان خیلی بالاتر از هنرهای تجسمی مان نیازمند خوشنویسی است. چونکه خوشنویسی گرفتار دگردیسی شده است. گرفتار تغییر معناییِ شگفت.
اجازه دهید برای روشن تر شدن موضوع به همان مثال خط تعلیق برگردیم. من کار بر روی خط تعلیق را از سال ۱۳۸۰ شروع کردم؛ از پژوهش تا تاریخچه پیدا کردن و گشتن و نوشتن. سال ۱۳۹۰ در گفت و گو با رسانه ای گفتم «براساس تحقیقات پیوسته ای که بر روی خوشنویسی کرده ام معتقدم این خط از ارزش های خیلی زیادی برخوردار می باشد و نباید اجازه دهیم به فراموشی سپرده شود.» پس برای این خط به عنوان نخستین خط ملی ایرانیها در کشورهای مختلف سخنرانی و ورک شاپ برگزار کردم و همینطور ۱۳ نمایشگاه بین المللی. من برای خواجه اختیار منشی گنابادی، یکی از خوشنویسان بزرگ قرن دهم، در گناباد کنگره برگزار کردم. همین سبب شد در گناباد میدانی را به نام او کنند و تمبری هم به نام اش چاپ کردند. به نام کسی که از بزرگترین اساتید خط تعلیق است. در حالیکه تا قبل از آن اصلا نمی شناختندش. این اگر نامش «احیا»ی یک خط نیست، پس چیست؟ همین جا بگویم، آیا کسی برای این کارها ذره ای به من کمک کرد؟ خیر. همه این ها با هزینه شخصی خودم بود. انتظاری هم نداشتم اما فقط یک کاغذ گرفتم آن هم از میراث. کاغذی که تایید می کرد این خط به ثبت ملی رسیده است.
دلالان آثار هنری، سرمایه دارانی ناآگاه و خانه های حراج باعث شدند معیارهایی داخلی به وجود بیاید که فقط در داخل ایران خریدار دارد. ضمن اینکه درنظر داشته باشید اگر به همین شکل ادامه دهیم حتماً آن مخاطبان اندک مان را هم از دست خواهیم داد. به شکلی که همین حالا هم مخاطبان هنری ایران در خارج از کشور، خود ایرانیها هستند
برسیم به سال ۹۹. گمان می کنید وقتی من خط تعلیق را به عنوان میراث ناملموس به ثبت ملی رساندم، چه شد؟ مواجه شدن با آن حجم از سهم خوانی، با آن گروه بندی و خط کشی میان خوشنویسان مرا به شدت به تعجب واداشت. عجیب تر از تمامی درخواست شان برای نوشته شدن اسم شان بود. به عنوان احیاگر. و می گفتند عوضش ما، در جای دیگر از تو حمایت می نماییم. چیزی کاملا شبیه به داد و ستد کالا با کالا. بی توجه و بی تفاوت به آنچه در تاریخ ثبت می شود.
همه این ها در حالی بود که من این خط را نه به نام خودم که به نام همه ایرانی ها به ثبت ملی رساندم. نه فقط به نام ایرانیانی که در ایران زندگی می کنند، بلکه به نام هر کسی که عاشق ایران است، در هر کجای دنیا که باشد. ضمن اینکه آنچه مرا بالاتر از هر چیز می ترساند این بود که کشورهای همسایه مانند چندی دیگر از میراث های ناملموس مان، آنرا به نام خود کنند. اما انگار هیچ کدام از این ها دیده نمی شد و سنگ اندازی ها ادامه داشت. تا جایی که انجمن خوشنویسان ایران هم به جمع شان پیوست. این برای من عجیب تر از هر چیز دیگری بود. تأکید می کنم که من انتظاری نداشتم ولی پیش هم نیامد که یک مرتبه از انجمن به من تلفن کنند و خسته نباشیدی بگویند. ضمن اینکه در کل هم نه من با آنها در ارتباطم و نه آنها با من در ارتباطند.
اشاره کردید که کار بر روی خط تعلیق را از سال ۱۳۸۰ شروع کردید؛ از پژوهش تا تاریخچه پیدا کردن و گشتن و نوشتن. اساسا دلیل علاقه تان به این خط چه بود؟
من شیفته خاصیت های زیبایی شناسانه این خط شدم، شاید چون کارشناسی ام نقاشی بود. در حالیکه واقفم «تعلیق» به نسبت «نستعلیق» نقص هایی دارد. در واقع خط تعلیق، خطی است که هنوز به تکامل نرسیده است. خطی که تکاملش در نستعلیق بروز پیدا می کند. در مجموع اینکه «نستعلیق»؛ اصولاً «نسخِ تعلیق» است. پایانی برای تعلیق و منسوخ کردن آن. تعلیق، از تعادل و ثبات نستعلیق برخوردار نیست. اما خاصیت های بصری اش، منحصر به خودش است و نستعلیق از آن برخوردار نیست. همین خاصیت های بصری بود که مرا جلب این خط کرد. در حالیکه از اطرافیان می شنیدم انتخاب خوبی نیست. اما من معتقد بودم بااینکه خوب نیست اما از زیبایی هایی برخوردار می باشد که نمی توانیم در نظرشان نگیریم. زیبایی هایی که می شود آنها را شناخت و در اثر دیگری به کار گرفت. یعنی بی آنکه تقلید کرد، از آن گذر کرد و ردی از آن گرفت.
آن طور که از یادداشت های تان در روزنامه اعتماد برمی آید معتقدید «شیوه های ایرانی خوشنویسی در تندباد تهدید» قرار دارد. چه چیزی شما را به این نتیجه رسانده است.
به نظر من جامعه خوشنویسی ایران نیازمند اصلاحات است. اصلاحاتی در جهت بازگشت به سنت و حکمت. خوشنویسی سنتی، زمانی خوشنویسی است که به سنت و حکمت وابسته باشد. خوشنویسی اگر سنت و حکمت را از دست بدهد به توده ای از حروف تبدیل می شود. چون مراتبی، شانی، مراحلی و سیروسلوکی ویژه خود دارد. و توده ای از کلمات بیش نیست وقتی از این ها جدا شود. نتیجه اش هم می شود تبدیل شدن خوشنویسان به کلمه نویسان. می شود جسم های بی جان کلمات که کنار هم نشانده شده اند. چون فراموش شده است که «خوشنویسی سنتی»، خودش به سرچشمه اش، اشاره می کند: به سنت و حکمت.
مسئله دیگر اینست که شان خوشنویسی سنتی با خوشنویسی نوین –که من نامش را «جریان خوشنویسانه» گذاشته ام- فرق می کند. خوشنویسی سنتی از شانی برخوردار می باشد که نمی توان در هر موقعیتی به کارش برد. در واقع هر جایی نمی توان –بهتر است بگوییم نباید- خوشنویسی سنتی نوشت. آنچه خلاف این صورت می گیرد اما نتیجه چیست؟ نتیجه همان جسم های بی جان، همان کالبدهای زیبا اما مُرده، همان توده حروف تلنبار شده. خوشنویسی امروز ایران نیازمند پژوهشگری و سواد بصری است. وگرنه صِرفِ تقلید که می شود همان کاری که مستنسخ می کند. نمونه برداری توسط نمونه بردار. در حالیکه خوشنویسان در طول تاریخ همیشه با جریان های فکری و فلسفی همراه بودند، برخوردار از نظریه و زیبایی شناسی، درحال تولید اندیشه. آن وقت دعوای امروز جامعه خوشنویسی ما چیست؟ اینکه باید به خوشنویسی دوره صفویه بازگشت یا دوره قاجار. در حالیکه به کجا برگشتن نیست که اهمیت دارد، به چه چیزی فکر کردن است که مهم می باشد.
نکته دیگری که می خواهم نظرتان را راجع به آن بدانیم توسعه امکانات هوش مصنوعی است. این میزان تغییرات و این میزان سرعت به نظرتان در عرصه هنرهای تجسمی فرصت شمرده می شود یا تهدید؟
این از دید من مسئله ای بسیار اهمیت دارد. هوش مصنوعی، از یک جنبه، ابزاری است که می تواند هنر تولید نماید. اما تا به حالا، فرقش از نظر من با انسان، اینست که انسان صاحب شهود است. در حالیکه هوش مصنوعی، دست کم هم اینک صاحب شهود نیست. این شهود همان خاصیت هایی است که اشاره کردم اگر از مثلاً خوشنویسی گرفته شود، خوشنویس را به کلمه نویس تبدل می کند. کاری که ماشین هم از عهده انجام آن برمی آید. به این نکته فکر نماییم که اساسا انسان، هنر را برای چه می خواهد؟ اگر فقط به قصد تولید یک کالا مانند هر کالای دیگری ست که هر ماشینی می تواند انجامش دهد. هنر برای جلای درون شکل گرفته است، برای اینکه منِ هنرمند بدون نفع مادی، از زیبایی یک آفرینش هنری لذت ببرم. آیا ماشین هم از تولید هنر لذت می برد؟ گمان نمی کنم این طور باشد.
با توجه به اینکه مدت زمان زیادی نیست که «هفته دیزاین تهران» را پشت سر گذاشته ایم می خواهم به آن هم بپردازیم. هفته ای که هدفش را «تقویت تعامل میان طراحان و صنعتگران، گسترش دیزاین اوریجینال ایرانی و ترویج فرهنگ طراحی در زندگی روزمره» می داند. دور نخست این رویداد (از ۲۰ تا ۲۶ آبان ماه ۱۴۰۴)، آن بااینکه با حاشیه هایی چون بیانیه بسیج دانشجویی پردیس هنرهای زیبا همراه بود اما کوشید در حد توان به هدفش نزدیک شود. نظر شما در این مورد چیست؟
طبیعتا، دیزاین هم به عنوان یکی از هنرها از جایگاه خاص خود در زندگی انسان امروزی برخوردار می باشد. اما ابتدا انتقادم را می گویم و سپس تحسینم را. ما می دانیم که این رویداد در مناطق مختلفی از شهر، ازجمله خانه های تاریخی، گالری ها، مراکز تجاری، موزه ها، دانشگاه ها، مراکز علمی و فرهنگی و... انجام می شود. دراین میان، معتقدم جایگاه گالری، میزبانی از این نوع اشیاء و طراحی نور و فضا نیست. من در طول «هفته دیزاین تهران» به چند گالری سر زدم و مبلمانی شامل شهری و خانگی و مفهومی را دیدم که در کنار آثار هنری چیدمان شده بودند. در حالیکه جایگاه گالری از نظر من این نیست. پس به نظرم این اتفاق نباید در گالری ها رخ دهند.
در کنار این، برگزاری «هفته دیزاین» را اتفاقی بااهمیت تلقی می کنم. چون دیزاین از گذشته تا امروز مسئله ای مهم در زندگی ایرانی ها بوده است. اساسا به نظرتان ما چرا در گذشته موزه نداشته ایم؟ چون خانه هر ایرانی خودش یک موزه بوده است. از گبه و فرش زیر پایش گرفته تا روی طاقچه آرایی اش. «هفته دیزاین» از دید من فرصتی خیلی خوب برای رسیدن به هدفی است که برای خود تعریف کرده است.
و نکته پایانی.
حال هنر ما خوب نیست و من نتیجه این می دانمش که هر بار از حال بدش گفتیم، حرف مان را سانسور کردند. پس به دوره ای رسیده ایم که مثلاً یک شهروندِ نوعی، اگرچه هم خودش می داند خواننده نیست، هم مردم می دانند خواننده نیست، باز هم کنسرت هایش پرطرفدار است. این در نقاشی هم صادق است. نقاش هایی هستند که هم خودشان می دانند نقاش نیستند و هم مردم اما نقاشی های شان با استقبال مواجه می شوند. شاید چون تبلیغات اهمیت پیدا کرده یا چون نگاه ها سطحی است. من دلم به حال این می سوزد که چه بوده ایم و هنوز هم چه می توانیم باشیم اما «آوازه خوان ها» جای «آوازخوان ها» را گرفته اند. نتیجه این می شود فاجعه ای که اشاره کردم؛ خودتان می دانید هنرمند نیستید، مردم هم می دانند هنرمند نیستید اما هنرتان خریدار دارد.
شان خوشنویسی سنتی با خوشنویسی نوین –که من نامش را «جریان خوشنویسانه» گذاشته ام- فرق می کند. خوشنویسی سنتی از شانی برخوردار می باشد که نمی توان در هر موقعیتی به کارش برد. در واقع هر جایی نمی توان –بهتر است بگوییم نباید- خوشنویسی سنتی نوشت. آنچه خلاف این صورت می گیرد اما نتیجه چیست؟ نتیجه همان جسم های بی جان، همان کالبدهای زیبا اما مُرده، همان توده حروف تلنبار شده
ما باید از تمرکز بر هنرنماها دست برداریم و بر هنرمندانی بگذاریم که در گوشه و کنار این مملکت بسیارند. در واقع دست کم به هر دوی شان به یک اندازه جا دهیم. این اتفاق نیازمند آگاهی رسانی است. آگاهی رسانی در مورد اینکه ما درحال از دست دادن ارزش های فرهنگ و هنرمان هستیم و به چیزهایی پرداخته ایم که از فرط سطحی بودن حتی نمی توان آبکی نامیدشان. ضمناً متاسفم که بگویم اینروزها متاسفانه شاهدیم که صداوسیمای مان هم همین رویه را دنبال می کند. بدین سبب که سلیقه عموم مردم چنین است. در حالیکه این به نظرم اصلا دلیل قابل قبولی نیست. این تویی که باید چیزی برای رشد خلق کنی، تویی که نباید مثل باقی مردم فکر کنی اما چیزی که درست می کنی برای همان عامه مردم باشد.
حرف آخر اینکه چراکه تقلید عین به عین است. تا جایی که به جرات می توانم بگویم بازار هنر ایران در منطقه خاورمیانه بازاری پرونق بود اما سطح کیفی مان رفته رفته پایین آمد. در حالی که گالری داران ما کم تر به طرف مطالعه، کم تر به طرف شناخت جریان های هنری و کم تر به طرف جریان سازی می روند.
منبع: آبی طرح
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب